من غلام قمرم, غير قمر هيچ مگوي
پيش من جز سخن شمع و شكر هيچ مگوي
سخن رنج مگوي, جز سخن گنج مگوي
و از اين بي خبري رنج مبر , هيچ مگوي
دوش ديوانه شدم , عشق مرا ديد و بگفت
آمدم , نعره مزن , جامه مدر , هيج مگوي
گفتم اي عشق من از چيز دگر ميترسم
گفت آن چيز دگر نيست , دگر هيچ مگوي
من به گوش تو سخن هاي نهان خواهم گفت
سر بجنبان كه بلي , جز تو به سر هيچ مگوي
گفتم اين روي فرشته است عجب يا بشر است
گفت اين غير فرشته است و بشر هيچ مگوي
گفتم اين چيست بگو زير و زبر خواهم شد
گفت مي باش چنين زير و زبر هيچ مگوي
اي نشسته تو در اين خانه پر نقش خيال
خيز از آن خانه برون رخت ببند هيچ مگوي
۲ نظر:
این شعر عالی بود خیلی خوشم اومد
سوالی داشتم که اگر امکان دارد پاسخ بفرمایید منظور حضرت مولانا از قمر در این شعر چیست من غلام قمرم ،غیر قمر هیچ مگو.
آرزوی سلامتی برای شما عزیز را دارم.
با تشکر
حمید از شهر استکهلم- سوئد
ارسال یک نظر